ناز را رويي ببايد همچو ورد

شاعر : سنايي غزنوي

چون نداري گرد بدخويي مگردناز را رويي ببايد همچو ورد
يا بساط کبر و ناز اندر نورديا بگستر فرش زيبايي و حسن
کعبتين و مهره گو با تخته نردنيکويي و لطف گو با تاج و کبر
پس ميان ما دو تن زين‌ست گرددر سرت بادست و بر رو آب نيست
صعب باشد چشم نا بينا و دردزشت باشد روي نازيبا و ناز
با تو ناز و کبر کرد اين کار کردجوهرت ز اول نبودست اين چنين
صحبت ناجنس کردش روي زردزر ز معدن سرخ روي آيد برون
چون کند نامرد را کافور مردکي کند ناخوب را بيداد خوب
ما ترا خاک و ترا با ما نبردتو همه بادي و ما را با تو صلح
تا دين خاکست ما را آب خوردليکن از ياد تو ما را چاره نيست
اين نياز گرم را آن ناز سردناز با ما کن که دربايد همي
با سنايي چون سنايي باش فردور ثنا خواهي که باشد جفت تو
باردي باشد بدو گفتن که برددر جهان امروز بردار برد اوست